...این نیز بگذرد ...
در کتاب «اسرار معراج» این حدیث بسیار مهم و جالب و حیرتآور را مى خوانیم .
در زمان رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله در شهر مدینه، شخصى بود بسیار ظاهر الصلاح، به طورى که کسى در حق او در هیچ موردى، گمان سوء و ظن خلاف نداشت .
شاید بسیارى از مردم در برخورد با او از وى طلب دعا مىکردند، ولى او بدون توجه به ظاهر آراسته خویش، در بعضى از شبها به خانه مردم مدینه، دستبرد مىزد ! !
شبى براى دزدى از دیوار خانهاى بالا رفت، اثاث زیادى در آن خانه بود و در میان خانه به غیر از یک زن جوان تنها کسى نبود، عجیب خوشحال شد که امشب علاوه بر به چنگ آوردن مال فراوان، در رختخواب عیش و عشرت هم شرکت خواهم کرد .
همان طور که در دل تاریکى بر سر دیوار، منظره فریبنده اثاث خانه و چهره دلرباى زن را مىنگریست، به فکر فرو رفت : دزدى تا کى، ننگ تا چه مدت، براى چه باید زحمات انبیا و اولیا را از یاد برد، عاقبت این همه گناه و فساد چه خواهد شد، مگر براى من مرگ و برزخ و قیامت و محاکمات الهیه نیست، در پیشگاه حق و در دادگاه عدل، جواب این همه ظلم و جنایت را چگونه باید داد ؟ ! !
آرى، با ادامه این اعمال به روزى خواهم رسید که براى من راه گریز و فرار از چنگال عدالت نخواهد بود، آن روز پس از اتمام حجت حق، مبتلا به غضب خداوندى مىشوم و از پس آن به زندان آتش خواهم افتاد و در آن صورت انتقام آلودگىهایم را پس خواهم داد ! !
پس از اندکى تأمل و فکر، از دزدى و تجاوز به آن زن، سخت پشیمان شد و با دست تهى به خانه بازگشت .
به وقت صبح خود را به لباس آراستگان و صلحا آراست و به مسجد به محضر مقدس رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله آمد و در حضور آن جناب نشست !
ناگهان دید، زن صاحب خانهاى که شب گذشته براى دزدى اثاث آن، در نظر گرفته بود به محضر رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله آمد، عرضه داشت : اى رسول خدا ! زن بىشوهرى هستم همراه با ثروتى زیاد، پس از چند ازدواج دیگر قصد شوهر کردن نداشتم، اما دیشب به نظرم رسید که دزدى به خانهام راه پیدا کرده، گر چه چیزى نبرده، ولى مرا وحشت زده کرده، از این پس مىترسم در تنهایى ادامه زندگى دهم، اگر صلاح مىدانید براى من همسرى انتخاب کنید
حضرت اشاره به آن مرد ـ یعنى به دزد شب گذشته ـ کردند و فرمودند : اگر میل دارى، تو را به آن شخص تزویج کنم، زن به چهره مرد خیره شد، او را پسندید و نسبت به او اظهار میل و رغبت کرد .
پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله عقد آن زن را براى آن مرد بست، سپس هر دو به منزل آمدند، دزد در کمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعریف کرد و به او گفت : اگر شب گذشته ثروتت را مىبردم و دامن عفتت را آلوده مىکردم، علاوه بر این که یک شب بیشتر در کنار تو نبودم، آتش غضب همیشگى حق را، براى خود برمىافروختم، ولى در عاقبت کار فکر کردم و بر هجوم هواى نفس صبر و استقامت ورزیدم و در نتیجه براى همیشه به ثروت حلال و زوجه صالحه و عاقبت خوش و سعادت ابد رسیدم ! !
نوشته شده در شنبه 89/8/1ساعت
12:46 عصر توسط M.S.T نظرات ( ) |
Design By : Pichak |